نابیغوله

یادداشت‌ها و خط‌خطی‌های روح الامین

نابیغوله

یادداشت‌ها و خط‌خطی‌های روح الامین

سلام:)

آخرین مطلب وبلاگم برای قرن گذشته بود و الان در قرن جدید با شما حرف می‌زنم:)

چقدررررر نبودم. کم کم داشت فراموشم میشد که وبلاگی هم داشتم، اما خانه‌تکانیِ مجازی به یادم انداخت که یک زمانی محل خلوتی داشتم در این جا. و نامردی بود که دستی به روی اینجا هم نکشم.

 

میتونم از این دوسال دوری و تغییراتی که داشتم و داشتند و داشتیم بنویسم اما حوصله‌اش نیست واقعا:) هرچی باشه دوسال پیرتر شدم...:))

 

لاجرم فعلا اینو بگم که بیشتر میخوام بنویسم اینجا. البته توییتر فعال بودم ولی خب اینجا فرق داره و یه جور مثل دفتر خاطرات می‌مونه برام.

و بگم که اسم وبلاگ رو احتمالا عوض کنم. چون از این شهید خیلی وقته که خجالت میکشم حتی نگاهش کنم. خودمو خودش میدونیم چرا.

و میخوام که فضاش رو شخصی‌تر کنم و از حالت رسمی‌طور خارجش کنم.

تا ببینیم چی پیش میاد. پس قسمت درباره اینجا رو دوباره بخونید لطفا.

 

روح الامین

۱۲ فروردین ۱۴۰۱

راستی جمهوری اسلامی روزت مبارک

یک مدیر از بینی فیل سقوط کرده‌ی به خیال خود حسن باقریِ استثمارکننده‌ی افراد به بهانه‌ی تیم شدن، که فکر میکند با زرنگ بازی می‌تواند تیم سازی کند.

بزرگوار خیلی معتقد هست که می‌تواند علی حیاتی ثانی باشد و چند آتلیه 3در4 در بخش های مختلف بزند و همه را مدیریت کند.

 

آفت این نوع مذهبی‌ها: چرا او آره و من نه؟! چرا دیگی که برای او می‌جوشد برای من نجوشد؟! اصلا چرا من هم دیگه بار نگذارم؟! اصلا تو نگاه کن؛ شعله‌ی دیگ من چقدر آبی‌تر است!

 

غافل از اینکه چیزی که افراد را کنار حسن باقری، همت، طهرانی مقدم، سلیمانی و ... نگه می‌دارد و تیم های مختلف و قوی می‌سازد رهبری وفرماندهی آنهاست نه "مدیریت‌بازی" آنها! فرق است بین اینکه تو با رهبری‌ات بر دل و جان اعضا، تیم را حفظ کنی و اینکه تو با ژست مدیر بودن و حرافی پوچ و زرنگ‌بازی بخواهی تیم را حفظ کنی! خدا نکند این دسته دوم به جایی برسند! دقیقا نقطه مقابل حاج قاسم اند. مذهبیِ رانتیِ شیفته خدمتِ احساس وظیفه‌کن!!  به قول حاج قاسم از اون فرماندهانی که میگن برو!

 

نمی‌شود! آقا نمی‌شود.

چنانکه نشد و نتوانستی! وبرای اینکه سرپوش بگذاری بر این ناتوانی، گفتی این هم تجربه‌ای می‌شود!

و برایت مهم نیست که این تجربه شمای مذهبی ژیگول، با زندگی و برنامه چندین نفر آدم بطرز مسخره‌ای بازی می‌کند و کرد!

 

 

داخل پرانتز: این بزرگوار و تیم مدیریت‌شون! در انتخابات مجلس 98، سفت و سخت از لیست های سفارشی و رانتی حمابت میکردند! به بهانه شکست دشمن فرضی! به بهانه کر و کور شدن خودی! فکر میکنم ربط دارد... .

 

.

 

در مورد این مدیرها ومدیریت‌ها بیشتر مینویسم ان شاءالله.

خدایا ما رو به نوشته‌های قبلی‌‍مان مخندان:)))

  

 

 

جمله‌ی بدی نشد حالا:))

سلام، بعد از یک سال و ۶ ماه دوباره اومدم به این وبلاگ متروکه.

چقدر زود گذشت.  انگار به کلی یادم رفته بود و تو لاک خودم بودم. بیشتر اینجا میام از این به بعد ان شاءالله. حس تنهایی خوبی داره. از خراب‌شدگانی چون اینستا و توییتر بهتر است. توییتر هم قبلا خوب بود. پروژه‌ای ها خرابش کردند. حالا بماند.

نمیدونم از چی بگم که تو این مدت گذشت. از نرفتن دانشگاه بگم یا از رفتن به سمت انیمیشن و گرافیک یا از مشکلات شخصی و خانوادگی یا...... از کربلا نرفتن؟

چه سخت و زجر آورست برای یه انسان، که سقوط خود را ببیند و متوجه باشد. اما نداند که مانع سقوطش چیست؟!.. یا حتی آن را بداند، اما نداند چگونه آن را به کار ببرد.


حالا بیخیال، بحث رو فلسفی نکنم.

آها خوب شد گفتم بیخیال،

یکی از چیزهای مهم تو این مدت، حال بیخیالی بود. نسبت به چه چیزهاییش بماند ولی دراومدن ازش خیلی سخت بود و هست.



دعایمان کنید.

که فی‌الحال، از نان شب برایم مفیدتر است.






آخ راستی، مجید بربری و مهدی ثامنی هم برگشتند...

.


دنیا!

ول کن ما رو جون مادرت!

تا بدبختمون نکنی تا آبرومونو جلوی عالَم و آدم نبری بیخیال ما نمیشىهاااا!

چی بهت بدیم ولمون میکنی؟!

در زندگی افراد زیادی با من دچار سوء تفاهم شده اند یا شده ایم. دلیل اش را نمیدانم دقیقا! نمیدانم من عجیب ام یا آنها؟! اشتباه از من است که دچار سوء تفاهم میشوند یا نه؟! بعضا اذیت کننده هم هست. فرض کنید طرف خانمی ست که به بهانه ای(مثلا شروع پروژه ای کاری) شروع به چت کرده است با من. و وقتی برخورد خشک من رو دید؛ گفت این طرز برخورد با خانمها نیست!! خب این حرف نشون میده دچار سوء تفاهم شده! یعنی نفهمیده که بنای رفتار یک آقا با خانم رفتار خشک باید باشه نه شوخی و بگو بخند! و فرض کنید بخواید اینو براش توضیح بدید. فکر کنم بذاری تو سوء تفاهم بمونه راحت تر باشه:))

یا آقایی فکر میکرد داره ما رو جذب میکنه! نفهمیده بود که ما بخاطر خودش جذبش نشدیم! دچار سوءتفاهم شد و هوا برش داشت که نه، منم آدم مهمی ام! همینجا بود که نفسِش کار دستش داد.

یعنی میخوام بگم سوءتفاهم گاهی ضررش به خود آدم هم میرسه!


یا افرادی که فکر میکردند و میکنند من آدم مؤثری میتوانم باشم:)))) بدون اغراق و تعارف و شکسته نفسی و با شناخت از خودم میگم که خنده دار ترین حرف و سوءتفاهم برانگیزانه ترین فکر در مورد من، همین هست. و اگر اینها بفهمند که دچار چه سوء تفاهمی در مورد من شده اند اولا به جرأت میگم که آبرویم را میبرند. دوما حسرت طولانی میخورند که چرا اینگونه فکر میکردند. سوما میفهمند چه خیانتی در حق من کرده اند.

شاید یه دلیل که از خیلی افراد و فعالیت ها کناره گیری کرده ام و میکنم این است که به شدت از این حرف ها متنفرم. تعارف نیست؛ واقعا متنفرم. آنها شاید ندانند اما خودم که قطعا میدانم چه بلایی به سرم آمده بخاطر همین تعریف های دور از واقعیت. هرچقدر هم بهشان میگویی اینطور نیست؛ فکر میکنند تعارف و یا شکسته نفسی میکنی و از روی تواضع هست. غافلان...

کاش میشد "کمال الإنقطاع" کرد با همه!

.

یه روزی بیخیال همه چی و همه کَس میشم و از نو شروع مىکنم.

آن را بیشتر مىپسندم تا زندگی با رخوت و یک دستی!

حتی اگر زمانِ بعد از شروعِ دوباره "یک سال" طول بکشد و ماقبلش ۵۰ سال بوده باشد.

مدتی است به این فکر میکنم که خدا چرا وسیله ای به نام "گوشی همراه" یا همون "موبایل" رو وارد زندگی انسان ها کرد؟ (حالا خیال نکنید که خیلی آدم فکوری هستم و در جهان به پدیده ها اینگونه می‌نگرم و فلان...)

چرا انسان ها با وسیله ای اینچنین باید مورد آزمایش قرار بگیرند؟ فکر کنم خدا میخواست یه وسیله ای باشه که تمام وجود انسان باهاش درگیر بشه و همه وجودش مورد آزمایش قرار بگیرد. نگاه کنید و ببینید گوشی با کدام یک از اعضای ما ارتباط مستقیم ویا غیرمستقیم برقرار نمىکند؟ از آن بالای سر بگیر که مغز است تا پاها هرکدام به نوعی در این کارزار حضور دارند. چشم بیشترین نقش را برای ورود به دریچه مغز و فکر و قلب ایفاء میکند. اما گوش نقش زیرکانه تری دارد. گاهی لاپوشانی خطای چشم را میکند و گاهی خود چشمی میشود تا بهتر بتواند درک کند.

هم قدرت مختل داره و هم قدرت سامان بخشیدن. هم میتواند از کار بیندازد و هم میتواند راه بیندازد. فلسفه آزمایشات اصلا همین است. نه اینکه توانایی ذاتی موبایل این باشد نه! این استعداد در این وسیله هست که صاحبش(آزمایش شونده) با او به قهقراء برود یا اوج.

و فکر میکنم "ارتباط" و "راحتی ارتباط" کمترین دلیل و بهانه برای ورود این دستگاه به چرخه امتحانات الهی بود.

البته به این معنای هم نیست که این وسیله برای همه ی انسان ها وسیله ی آزمایش است؛ نخیر! و از آنجا که اصل پایستگی و بقای آزمایش و امتحان وجود دارد، برای دیگرانی وسیله ی آزمایش چیز دیگری میشود غیر از موبایل.

که این چیزی از ارزش  های موبایل در اینکه وسیله ی امتحان خیلی هاست کم نمیکنه.


ادامه بعدا...چرت زیاد گفتم:)

شاید بزرگترین وفا را در حق من؛ کسانی انجام دادند که بیچارگی و بیسوادی و ناتوانی ام را به رُخ ام کشیده اند. شاید آنها برای اینکه روی من را کم کنند و یا پشت من را به خاک بمالند آن کارها کرده اند که به نیت خودشان مربوط است ولی از نظر خودم وفا و کمک در حق من بود.

اون دنیا من و اونا میفهمیم چرا!

دیدارمون به قیامت...

شاید بتونم بگم بزرگترین خیانت رو به من کسی انجام داد که به من گفت تو آدم مؤثری هستی! تعدادشون هم کم نبود مع الأسف...شاید از روی دلسوزی برای من و دیگران گفته باشند که به نیت خودشان برمیگردد ولی از دید خودم خیانت بود به من. اون دنیا من و اونا میفهمیم چرا!

دیدارمون به قیامت...

شهید گمنام

خوشنام تویی

گمنام منم

کسی که لب زد برجام تویی

ناکام منم

گمنام منم

استخونات عصای دست افتاده ها

چراغ روشن تا خدا

شبیه مهر کربلا


بوی تنت میگه حسین

پیرهنت میگه حسین

اومدنت میگه حسین

خاک بدنت میگه حسین


تویی بَرنده

زنده تویی

مرده منم

تو افتادی و بی تو

زمین خورده منم

کی میدونه؛

چی مونده از تو زیرخاک

نه ردی مونده نه پلاک

شده حسابت پاک پاک


کشور تو میگه حسین

رهبر تو میگه حسین

مادر تو میگه حسین

خاکستر تو میگه حسین


شکوه خورشید

جاوید تویی

فانی منم

تویی رها و

محبوس و زندانی منم

اومدی تا؛

بگیری امشب دستمو

ببینی قلب خستمو

وا کنی چشم بستمو


گفتی و ما میگیم حسین

مثل شما میگیم حسین

با شهدا میگیم حسین

تا کربلا میگیم حسین...




محرّمِ سخنگو آمد.

محرّم، صامت نیست.حرف داره.مثل نماز...مثل روزه...مثل حج...اینها هرکدام حقیقتی دارند.یعنی اگر اعمالی هم دارند برای نزدیک شدن به حقیقت آنها(نماز و حج و روزه و...) و معبودی است که عبد آنها را برای او انجام میدهد. و همین اعمال عبد را پرورش میدهد تا به حقیقتشان برساند. و چه کسی به نماز و ... حقیقت داده است؛ کسی نیست جز خدای متعال.


محرم هم همینگونه است.عاشورا همینگونه است. محرم با تمام انسانها حرف میزند. با تمام اشیاء و در و دیوار صحبت میکند. به محض آمدن محرم؛ زمین و زمان دگرگون میشود. زمان در سرنوشت جهان مؤثر است...جایی که خداوند در قرآن به زمان قسم میخورد.

محرم؛ زمان است. اما چرا این زمان؛ اینگونه شد؟

در اینجا باید به عامل دیگری اشاره کرد به نام مکان...آری مکان.

کربلا؛ مکانی ست که به زمانِ محرم ارزش داد و درحقیقت محرم را به فرا زمان تبدیل کرد.

[فرا زمان یعنی چه؟ یعنی از بعد زمانیِ صرف خارج شود. فرض کنید مثل فروردین ماه...یا بهمن ماه...یا ماه رمضان...یا حتی شب قدر.]

پس مکان؛ با زمان تعامل دارد.

اما مکان چرا و چگونه ارزش پیدا میکند؟!


بماند بقیه اش...

همین دو روز پیش بود که درجلسه ای، یک بنده خدایی وقتی فهمید که صحبت هایم لافی بیشتر نیست؛ یهو برگشت و ازم پرسید: به ما اعلام نیاز کردن و چندنفر را برای سوریه میخواهند...میروی یا نه؟!

راستش را بخواهید شوکه شدم...اولش بخاطر اینکه به جواب اصلی نرسم؛ گفتم اگر مادرم بذاره آره میرم...(واقعا هم همین بود...یکی از مخالفان سرسخت رفتن احتمالی ام مادرم هست...پدرم خیلی رو نمیکنه ولی میگه اگه تو بری منم میام.........! )

اما ادامه داد و باز پرسید: حالا اگه مادرتم راضی بشه میری؟

به فاصله ی چندثانیه شوک دوم هم وارد کرد...اومدم بزنم جاده خاکی اما زرنگ تر از من بود...آخر ما رو مخیّر کرد بین دوگزینه که "اینجا یا سوریه؟"

و من برای رهایی هرچه سریعتر گفتم اینجا!

و به این دلیل که اینجا نظام کمک بیشتری نیاز داره و... .


اما بعد از جلسه در مترو به این سوال داشتم فکر میکردم...

اول یه کم با خودم کلنجار رفتم که نکنه از سر ترس جواب دادم؟ دیدم واقعا یه کمیش برای ترس بود. ترس از خیلی چیزها...

بعد به این رسیدم که اولا مگه نمیگیم جمهوری اسلامی در سوریه از خودش هم دفاع میکند؟ پس حفظ نظام اونجا هم هست که...

دوما مگه انقلاب مختص ایران است؟! مگه نظام اسلامی خلاصه میشود فقط در جمهوری اسلامی ایران؟ نمیشه رفت سوریه و لبنان برای انقلاب و نظام اسلامی کار و تلاش کرد؟ نظامی و غیرنظامی؟


بعد یه کم دیگه بهش فکر کردم تا رسیدم به ایستگاه دروازه دولت. دیدم مشکل همینجاست؛ دولت اسلامی در نظام اسلامی نداریم...رفتم یه کم جلوتر تا رسیدم به مترو 15خرداد. دیدم اینجا هم مشکل هست؛ جامعه اسلامی هم نداریم...

بعد یاد اون حرف معروف امام (رضوان الله علیه) افتادم که گفت اسلام اگر اینجا سیلی بخورد در همه دنیا سیلی خواهد خورد...


دیگه تو اون شلوغی مترو دروازه دولت و امام خمینی و 15خرداد از من انتظار نداشته باشید به ادامه و ریز و درشت قضیه، فکر میکردم خدایی...



اما اینم بگم و تموم:

ما مدعیان صف اول بودیم

از آخر مجلس شهدا را چیدند...


.

یا رسول الله

خسته شدم

یا امیرالمؤمنین

خسته شدم

یا سیدة نساءالعالمین

خسته شدم

یا حسن جان

خسته شدم

یا اباعبدالله

خسته شدم

یا عباس

خسته شدم

یا عالمة غیر معلمة یازینب

خسته شدم

یا زین العباد

خسته شدم

یا باقرالعلوم

خسته شدم

یا شیخ الائمه

خسته شدم

یا مولانا یا موسی بن جعفر

خسته شدم

یا سلطان

خسته شدم

یا جواد بن الرضا

خسته شدم

یا هادی الضالّین

خسته شدم

یا حسن جان

خسته شدم

یا یوسف الزهرا یا بقیة الله

خسته شدم






آخدا؛ آیا این ها کافی نیست برای کمک به یک خسته و ناامید از عالم و آدم؟ :(((((((((((




"برای مدتی" هست که سیاسی نمینویسم...خودم فکر میکنم اثرات انتخابات است...بی وجدان زندگیمان را ریخت بهم!!

برای مدتی ست که نه دنبال هوافضایم نه دنبال کتیا و سالید و نه دنبال گرافیک!

والا...چه فایده!...نامردها انقدر کارشون تو گرافیک خوبه که آدم ناامید میشه از این که بدون "دانشگاه هنر رفتن" بره سمت گرافیک!

برای مدتی ست به این فکر میکنم چرا از بعضی شعارهایم عدول کردم! فی المثل همین اینستاگرام ملعون! چندماهی بود که از دستش راحت بودم ولی دوباره مبتلا شدم به این برنامه خبیثه!! از بس هم عادت کردند و کردیم به هوش تصویری؛ هرچقدر هم بنویسیم دیگر کسی حال و حوصله متن خواندن ندارد.


برای مدتی ست که هیئتی نرفتم...این دیگر تقصیر خودم است...بالاخره گناه هم حدی دارد...بله!

ولی احتمالا یکدفعه بگذارم برای عرفه؛ حاج منصور! بروم وسط قتلگاه...



برای مدتی ست............................................................

به بعضی از مطالب وبلاگم که نگاه میکنم تعجب میکنم!

میگم: عه "این ها" رو من نوشتم؟؟!!!

معلوم نیست تو چه حالتی و در چه مراتبی از عرفان سیر میکردم که بعضیهاش رو نوشتم...


شما هم زیاد جدی نگیرید......

میخواهم برای مدتی مثل بقیه زندگی کنم...مثل بقیه لباس بپوشم...مثل بقیه فکر کنم...مثل بقیه توییت بزنم...مثل بقیه از این شبکه ها و خزعبلات فجازی استفاده کنم...مثلا برم یه کانال با 10k مخاطب بزنم ببینم چه حسی داره!..یا برم یه صفحه شخصی تو اینستاگرام بزنم عکسهای خودمو بذارم...شعر بذارم...عکس فاضل خان نظری رو بذارم و زیرش بنویسم شاعر مورد علاقه معاصرم یهویی!...یا دوستانمو دعوت کنم به چالش چای در هوای آزاد...مثل بقیه تلویزیون نگاه کنم...سریال های فاخر نگاه کنم...مثل بقیه طرفدار رئال باشم...مثل بقیه از سیستم بازی بارسا خسته بشم...مثل بقیه عضو کانال گیزمیز بشم...مطالب جالبشو! برای دیگران هم بفرستم...مثل بقیه هندزفری سفید از گوشیِ داخل جیبم بزنم به گوشم.....مثل بقیه بشینم غیبت کنم بعد بگم جلو خودشم میگم...مثل بقیه دروغ بگم...مثل بقیه لباس های مارک دار بپوشم...مثل بقیه لباس ها و کفش هام ست نایکی باشه...ورزشی ها هم آدیداس اصل که از مغازه علی دایی تو منیریه خریده باشم...مثل بقیه با خانمها راحت تر حرف بزنم؛ انقدر سختم نباشه...مثل بقیه با همه سر همه چیز بحث کنم تا حرفم به کرسی بشینه...مثل بقیه برم قهوه خونه گاهی کامی از قلیونی بگیرم...سیگار که نمیکشم جرم باشه!....مثل بقیه جلوی کولر نخوابم...مثل بقیه مریض بشم یا سرما بخورم....مثل بقیه آمپول بزنم...مثل بقیه با سیاست پدرسوخته! کاری نداشته باشم...مثل بقیه به روحانی رأی بدم....مثل بقیه از رأی نیاوردن رئیسی ناراحت باشم...مثل بقیه اصولگرا یا اصلاحطلب بااشم...مثل بقیه وبلاگ نویسی را منسوخ بدونم با وجود شبکه های اجتماعی...مثل بقیه وارد بحث های سیاسی نشم و آخرشم بگم همش تقصیر آخونداست...مثل بقیه بگم امام حسین و سیاسی نکنید...مثل بقیه فقط از یتیم نوازی امیرالمؤمنین تعریف کنم....مثل بقیه هرجا میرسم از خودم عکس بندازم...مثل بقیه از خودم عکسهای یادگاری برای سالهایی که نیستم جمع کنم...مثل بقیه از غسالخونه بترسم و بگم دور از جونم...مثل بقیه زخم زبون بزنم به این و اون...مثل بقیه واسه جواب نمونم...

و مثل بقیه های زیاد دیگه ای که بعدا بازم میگم ازشون

آخرش اینه ولی: مثل بقیه بمیرم.......







(گفتن اینا معنیش این نیست که بعضی از اینا رو انجام نمیدم!)

[کانال نابیغوله]


<< همگی نشسته بودند دور میزِ جلسه و یکی از بچه ها، ریزِ اقدامات لازم برای پروژه ی بعدی را روی وایت بُرد می نوشت. جلوی هرکار، زمان لازم برای انجامش نوشته می شد. نوشتن کارها که تمام شد برای حاج حسن مهمان آمد و از جلسه بیرون رفت.

بچه ها زمان ها را که جمع زدند شد سه ماه. از ترس حاجی جرأت نکردند روی تخته بنویسند سه ماه! برگشتند و تا میشد از زمان لازم برای هر کار کم کردند و کم کردند تا به زور شد دو ماه. در همین حین بود که صدای خداحافظی کردن حاجی از مهمانش، برقی توی جانشان انداخت که در یک چشم به هم زدن دو ماه را پاک کردند و نوشتند: یک ماه! حاج حسن هنوز سر جایش ننشسته بود که چشمش به تخته افتاد و شروع کرد:
" یک ماه؟!!! چه خبره؟ مگه میخواین موشک هوا کنین؟! ۱۵ روزه باید این کار انجام بشه! "


کاری که اگر به خودشان بود کمِ کمش سه ماه طول میکشید را بیست روزه تحویل داده بودند.>>



کتاب مردی با آرزوهای دوربُرد
صفحه ٧٩
نویسنده: فائضه غفارحدادی
.

روز هنر

آخر این فرمانده لشگرِ گرامی کجایش دقیقا ما را مجاب کرده که بگوییم ایشون نماینده ی جریان انقلاب است؟

همین فرمانده لشگرِ عزیز و واقعا شریف؛ خودش در گفتگوی ویژه خبری گفت که هر دولتی جای دولت فعلی بود؛ راه برجام را می رفت چون برجام خواست کل نظام بود.

عجب!!!

جدای از اینکه قبلا هم خبرهایی شنیده بودم که گزینه ی ایشون هم برای وزارت خارجه جناب ظریف بوده؛

ایشون تعریفش از نظام هم حتی معلوم نیست. مرد حسابی! حداقل یه دور صحبت های رهبرانقلاب رو میخوندی راجع به قضایای هسته ای... .

شما که هنوز نمیدونی چه روندی انجام شد تا کشور رسید به برجام؛ چطور میخوای کشوری رو بدست بگیری که شاید تا چهارسال دیگه ده برجام برایش اتفاق بیفتد.

که احتمالش هم هست که حضرتعالی ادامه دهنده ی برجام ٢ و ٣ و... باشی.



پی نوشت: اکثرِ حزب اللهی های لاکچری؛ طرفدار این فرمانده لشگر هستند.

امان از مرفهین مذهبی!!!


به طرف میگفتم دوای دردهای انقلاب؛ از صدتا، 90تاش در فضای مجازی نیست؛

(یه کم به خودش تکون میداد و) میگفت:مگه کوری نمیبینی آقا هی میگه فضای مجازی!فضای مجازی!...


حالا که نزدیک انتخابات شده داداشمون یادش افتاده باید روشنگریِ چهره به چهره انجام بده....



انقلابیونی که نزدیک انتخابات سودای روشنگریِ چهره به چهره دارند نه تنها انتخابات را می بازند (که اگر برنده هم شوند دلیلش روشنگری این دوستان نبوده بلکه خسته شدنِ مردم از رقیب بوده)؛

بلکه بعد از انتخابات هم ممکن است به شدت از محبوبیتشان کم بشود نزد مردم.

چون بلافاصله بعد از انتخابات مردم را فراموش میکنند و دوباره میروند سراغ خاله زنک بازی های مجازیشان!


هر نسل جدید در انقلاب؛ لاجرم باید پیشرونده تر و جذاب تر و انقلابی تر عمل کند نسبت به نسل های قبل.

چیزی که کمتر مشاهده میشود...

ویژگی یک انقلابی اصلا حکم میکند که طبق روال گذشته عمل نکند.

مثلا میبینیم که اصولگرایان(بخوانید اصولسواران) فقط نزدیک انتخابات پیدایشان میشود و اکثرا دغدغه ی قدرت دارند(تازه قدرت اگر به معنای مثبت قضیه بود خوب بود)؛ خب نسل های جدیدتر که دیگر نباید اینگونه عمل کنند.


شیوه ی جلیلی؛ شیوه ی خوبی بود و به نوعی خرق عادت بود که از سال 92 شروع کرد به کار و گفتمان سازی و برنامه ریزی و در کنار مردم بودن.

شاید با اکثریت مردم در تماس نبود ولی همان اکثریت مردم میدانند که او مردم را دم انتخابات به یاد نیاورد؛...که البته او هم با سیاست بازی های باندهای قدرت و ثروتِ اصولگرایی[جمنا] کنار گذاشته شد.(یعنی کاری کردند که مجبور به ثبت نام نکردن شد)


بزرگواران؛ برادران و خواهران

ذره ای از همان آقایی که اسمش لقلقه ی زبانمان است یاد بگیریم.

چندسال است که میگوید تشکل های خودجوش مردمی و انقلابی؛ کارهای مردمی و خودجوش و به همین عناوین؛ شکل بگیرد؟!

اصلا میفهمیم چرا میگوید "این را هم باید سپرد به توده های عظیم مردمی"؟! هاااان میفهمیم؟

یا نه فقط قسمتی که باهاش "حال" میکنیم را گوش میدهیم؟


لطفا انقدر پَرت نباشیم...