نابیغوله

یادداشت‌ها و خط‌خطی‌های روح الامین

نابیغوله

یادداشت‌ها و خط‌خطی‌های روح الامین

واژه فراموشی؛ واژه نامأنوسی است.

یعنی با گفتن کلمه ی فراموشی تقریبا هیچ حسی به آدم دست نمیدهد و تا نپرسیم "فراموشیِ چی؟" خوب بودن یا بد بودن آن هم مشخص نمیشود.

دقیقا نمیدونم فراموشی چیز خوبیست یا بد...مثلا ادامه ی مطلب قبلی به اسم(محتسب) رو فراموش کردم که میخواستم از کجا به کجا برسم و هدفم از نوشتن اون مطلب و ادامه اش چی بود؛

والان نمیدونم باید خوشحال باشم که فراموش کردم یا متاسف؟


حتی ما خود "فراموشی" را هم فراموش میکنیم. به عنوان مثال شما یادتان نمی آید در ماه گذشته چه چیزی را فراموش کردید؟


راجع به نعمت بودن فراموشی یا نبودنش صحبت نمیکنم؛ اساسا راجع به این است که چجور چیزی هست؟ 

مثلا جنس فراموشی مرگ چرا فرق دارد با فراموشی مسواک زدن؟

یا مثلا فراموشی یک حادثه چطور اتفاق می افتد؟ که اگر جوابش این است که با تعدد اتفاقات دیگر این حادثه فراموش میشود؛ بازهم این سؤال پیش میاد که این اتفاقات هم باز در معرض فراموشی هستند؛ یعنی یک چیز فراموش شدنی باعث فراموش شدن یک حادثه میشود؟!

چیز پیچیده ای نیست...

فراموشی

گاهی علت است

گاهی معلول؛

گاهی سؤال است

گاهی برهان؛

گاهی مفید است

گاهی مضر؛

گاهی حالت را به هم میزند

گاهی سرزنده ات میکند؛

و گاهی میخواهی همه چیز را فراموش کنی و از نو شروع کنی...




یادم رفت سطر اول چی بود :)))


نمیدانم

واقعا نمیدانم...


محاسبه یعنی شمار کردن؛ به حساب آوردن و حساب کشیدن.

در زندگی، همه ی ما با انواع و اقسام "محاسبه" درگیر هستیم و شاید هم ندونیم که چقدر با اون درگیریم.

محاسبه اموال مثل خانه و ماشین و پول و...؛ محاسبه احتمالات(خطر؛ پیروزی؛ شکست و...)؛ محاسبه آینده ی خود و دیگران و زندگی هایمان؛ محاسبه گذشته ها و از سر گذرانده ها؛ محاسبه ساده ریاضیات؛ محاسبه هنجارها و ناهنجارهای فردی و اجتماعی؛ حتی محاسبه فرزندان و همسر؛ و "محاسبه نفس" و...


که هر محاسبه ای؛ ممکن است برای خود حتی چند جواب در پی داشته باشد.(اینجا هم محاسبه ی تعداد پاسخ انجام شدD: )

یعنی محاسبه بدون جواب؛ اصلا معنا ندارد.


پس اولا وجود محاسبه حتمی است

دوما وجود پاسخش هم حتمیست.

حالا سوالی بوجود میاید که هرکسی ممکن است جواب خود را داشته باشد برای محاسبه اش؛ پس معیار سنجش پاسخ ها چیست؟


تا پست بعد....


سرمنزل مقصود کجاست؟

آدم ها باید به این سوال فکر کنند؛

تو گویی انگار تمام هدف از آفرینش، پیدا کردن جواب همین سؤال است. حالا به هر زبانی و نژادی ومذهبی؛ چه اهمیتی دارد...

اما در کتابی آسمانی مثل قرآن؛ هدف از آفرینش را "عبودیت" معرفی میکند؛ یعنی همه ی هستی باید یک هدف داشته باشند و آن هم عبودیت وجودی به نام "پروردگار جهانیان".

حالا رابطه ی بین "پیدا کردن جواب سوال بالا" و "هدفی که قرآن معین میکند برای آفرینش"؛ رابطه ی عجیب و زیبایی است.

به نظرم این رابطه را جز شهدا در نمی یابند...

 

 

 

"در نوشته های بعدی بیشتر راجع به این موضوع صحبت میکنیم"


 

بسم الله الرحمن الرحیم


اغلب زندگی ها ناصافند، بالا و پایین دارند، درّه و تپّه دارند، دور میخورند؛

گاهی برمیگردند سر جای اولشان، گاهی "سینوسی" میشوند ومجموع بالا وپایین رفتنشان یکی میشود؛

 گاهی هم بعد از هر سقوط شیب میگیرند وافتان وخیزان خودشان را به جایی بالاتر از نقطه اول میرسانند...

اما خط زندگی بعضی ها از یک جایی به بعد "نمایی" میشود وبالا میرود...آنقدرکه آخرش دیده نمیشود.

خط زندگی حسن طهرانی مقدم پراز حادثه است.پر از بالا وپایین های حساس،پر از موانع پیچیده،
پر
از "نمی توانی"ها و"دیگر نمیشود"ها؛ پر از جمله "اینجا دیگر آخر خط است"..

پر از سنگ هایی که جلوی راهش افتاده و موانعی که جلوی پایش سبزشده،اما همه را گذرانده،هیچ وقت نایستاده وتوقف نکرده است.هیچ وقت "شیبش" منفی نشده وهیچ وقت برای بالا رفتن بر روی خط های دیگر سوار نشده؛همین ها بوده که خدا هم انگار به خط زندگی اش برکت داده،هرچه به انتها نزدیک تر شده تابع زندگی اش نمایی تر شده وآخر خطش مثل موشک اوج گرفته و بالارفته...

آنقدر بالا که بیشتر خط ها به گَردش نمی رسند؛ خط هایی که مثل زندگی ما درگیر"محور افقی" شده اند وبا محور"عمودی" قهرند................