نابیغوله

یادداشت‌ها و خط‌خطی‌های روح الامین

نابیغوله

یادداشت‌ها و خط‌خطی‌های روح الامین

امام خامنه ای ۱٣٩۶/۰٢/۰٧:

"ما از قرآن دوریم؛ ما از قرآن بیگانه‌ایم؛ ما با مفاهیم قرآن ناآشنا‌ییم؛ باید کاری کنیم؛ آن‌قدر تلاش کنیم که مفاهیم قرآنی جزو مفاهیم رایج و گفتمانهای عمومیِ ملّتهای مسلمان و کشورهای ما قرار بگیرد....معارف قرآنی وجود دارد، این معارف باید تبدیل بشود به گفتمانهای عمومی در بین مردم؛ آن‌قدر تکرار بشود، آن‌قدر کار بشود، آن‌قدر درباره‌اش تحقیق بشود، آن‌قدر بنویسند، آن‌قدر شعرا و اُدبا و هنرمندان درباره‌ی آن کار هنری بکنند که اینها بشود جزو واضحات و بیّنات جامعه‌ی اسلامی؛ البتّه این نشدنی نیست، دور از دسترس هم نیست، خیال نکنند که حالا این کارها را اگر بخواهیم بکنیم، صد سال طول میکشد؛ نه، اگر اهل دل و اهل دین همّت بکنند، این کارها خیلی زود تحقّق پیدا میکند؛ باید این جور دنبال قرآن رفت."

خسران شاید برای بعضی؛ کارنکردن در ستاد انتخاباتی فلان شخص باشد؛


ولی برای حقیر؛

خسران یعنی از دست دادن رجب....



خدایا ما قدر رجبِ تو رو ندونستیم...خودت جبرانش کن برامون...

ما رو از کسانی که این ماه رجب؛ آخرین ماه رجب عمرشون بود قرار نده...



والعصر

ان الانسانَ لفی خسر



به شخصه که همه ی زیان های من در از دست دادن و تشخیص ندادن "زمان" بوده...






جانم به شهدا که فهمیدن کجا هستن و در چه برهه ای از تاریخ!


.

چی میشد یه روز یدونه از این حزب اللهی های تو مخی؛ از همینایی که چفیه میندازن تکیه میدن به دیوار تا عکس بندازن برای اینستاگرامشون یا پروفایلشون رو میگرفتم؛ انقدر میزدم انقدر میزدم که تمام اون مغز پر شده از توهماتش؛ بریزه کف دستش و ببینه چیو جا داده تو اون جمجمه؟!!!.....

تا بلکه دلم خنک شود!





این وسط هم هیچکسی نیست من را بگیرد و انقدر بزند و انقدر بزند تا تمام این چیزهایی که در مغزم پر شده از توهمات و تکبرات و خودخواهی ها و تشخیص ندادن ها؛ بریزه بیرون و مواجه بشم با یک مغز "کلییِر کِیچ" شده....


چرا کسی نیست!!


شهدا کجایید؟!.....چرا پس کاری نمیکنید........



.

خِیره سرش در کانال تلگرامی اش با فلان k عضو،تحلیل نوشته... باشه بابا..تو چامسکیِ انقلاب!

انقدر عقل نداره که بفهمه به اندازه کافی این انقلاب داره از نامرد جماعت از اصلاحطلب و اصولگرا گرفته تا آمریکا و دار و دسته اش تخریب میشه...24 ساعت هم دارن ناامیدی به آینده نظام و کشور و انقلاب فرو میکنن تو مغز جوونای این مملکت...


تو که مثلا تحلیلگر انقلابی هستی بفهم که تحلیل هات ولو درست و دقیق؛ نباید ناامیدکننده باشه!

برادر نباید باشه!
مگه کر و کور بودی که رهبری گفت" صاحبنظران، این پدیده را در تحلیلها و محاسبات خود درباره‌ی ایران و ایرانی مؤمن به حساب آورند..."؛

شما جزو صاحبنظران نیستی؟اگه نیستی که بیخود میکنی تحلیل مینویسی!

اگر یک سوم امیدی که رهبر این مملکت به انقلاب و آینده اش داره، شمای تحلیلگرِ حزب اللهی داشتی ما الان هیچ مشکلی نداشتیم.


تحلیل های بعضی از این حزب اللهی ها شده مثل بی بی سی... هزارتا راست میگن تا یه دروغ مشتی ببندن به انقلاب وآینده اش...
.

یک مسئله ی بدیهی وجود دارد که انسان ها مثل هم نیستند.
اما نمیدانم چرا در اکثر مواقع از خودم منتفر میشوم که چرا مثل بعضی از انسان ها نیستم؟
مثلا چرا شبیه "مهدی زین الدین" نیستم؟ مگه چی کم میشد از دستگاه عظمت الهی؛ که استعداد شبیه آقامهدی شدن را در من قرار میداد؟
بله بله...میدانم که درون همه ی انسان ها فطرت یکسان وجود داره ولی پس چرا شبیه زین الدین نداریم؟
و این را هم میدانم که بستگی به تلاش آدمی دارد اما باز هم چرا این تلاش وجود نداره؟

یا چرا شبیه غلامحسین افشردی نیستم؟ به چه زبانی از تو بخواهم خدا، که من میخواهم مثل و مانند و عینِ "حسن باقری" شوم؟

آآقا! من چرا مثل همت نیستم؟ چرا مثل همت دیوانه ی احمد متوسلیان نیستم؟
اصلا چرا شبیه خود حاج احمد نباشم؟

گفتم حاج احمد؛ یاد حاج احمدکاظمی افتادم...
گفته بود " کاری کنید اگه کسی خواست بیاد به دفتر شما؛ فکر کنه داره میره پیش همت؛ پیش خرازی..."

شبیه حاج احمد کاظمی هم نیستم بدبختی.


ولی واقعا از دست خدا ناراحتم که چرا شبیه حسن مقدم نشدم. سعی ام رو هم کردم ولی انگار خانه از پای بست ویران بود...نشد... . نفهمیدم چرا ولی نشد...نمیشه اصلا...

فقط هم اینها نیستند...
برای خودم متاسفم که شبیه آقای جاودان نیستم...مثلا چه اتفاق خاصی میوفتاد من جوانی ام مثل حاجی جاودان میشد؟ در طاعت خدا؟ هان چی میشد؟




بقیه اش بعدا...خسته شدم...
.

بعد از مدتها توانستم فیلم "ایستاده در غبار" را ببینم. خیلی مشتاق بودم که این حاصلِ نبوغِ مهدویان را ببینم.

فیلم خوبی بود و لذت بردم حقیقتا...ولی بطور خلاصه میتوان این فیلم را اولین فیلمِ تشکیلاتی نامید. من بیش از هرچیزی در فیلم، غرق ویژگی تشکیلاتی حاج احمد شده بودم.

انسانی کاملا جدی و مصمم در کار و تربیت خود و دیگران. که البته این جدی بودنش با قلب عطوفی که دارد، در تعارض نیست.

ایستاده در غبارِ ایستاده در غبار؛ تکلیف مدار است منتها نتیجه ی تکلیف را ارج می نهد و بیخیال نتیجه نمیشود. مثلا تکلیفش تربیت نیروی نظامی و فرماندهی است اما نمیخواهد زیاد شهید بدهد؛ نمیخواهد زخمی داشته باشد. میخواهد نتیجه را با ادای درست تکلیف بدست بیاورد با حداقل تلفات.

او از خطا و کم کاری؛ به سختی میگذرد. نفس کم کاری و سهل انگاری را میبُرد.

این چنین شخصیتی؛ کاملا ظرفیت تبدیل شدن به الگو برای همه ی طبقات جامعه را دارد. مخصوصا انقلابیون...


بدون رودربایستی؛ باید همه ی ما یک برادر احمد؛ یک حاج احمد متوسلیان، در کنارمان داشته باشیم. با او حرف بزنیم...باید خودمان را بسپاریم به دست او تا تربیتمان کند (خودم را میگویم جسارت نمیکنم به مخاطبان گرامی).

این حاج احمدِ کنارمان؛ باید باشد تا در غبارها بتوانیم بایستیم. فقط این روحیه است که در غبار که هیچ؛ در دل کوه هم میتواند بایستد.


حاج احمد عزیز؛کمک ام کن...

یاری ام کن تا منیت هایم را کنار بگذارم برای خدا؛ برای کار خدا؛ برای اسلام.

کمک کن تا همان قوت قلبی را که گفتی در فیلم؛ بدست آوریم.

البته نمیدانم شهید شدی یا نه...که اگر شهید نشده باشی هم انقدر قدرت روحیِ بالایی داری که بتوانی کمک مان کنی...



زنده باشید ان شاءالله آقای متوسلیان...

از این به بعد اسامی تولیدکنندگان و محصولات ایرانی رو میفرستم تا اونجایی که توان و اطلاعات داشته باشم.
فعلا محصولات پوشاک ایرانی(که فعلا فقط آنهایی که دارای سایت اینترنتی هستند درج شده است):


نمیدانم هر دفعه که میرود بهشت زهرا(س)،
چه حسرتی میخورد که تو دیگر کنارش نیستی...

برادران عزیز، خواهران عزیز، ای شجاعان میدانهای سخت که امتحان خودتان را داده‌اید! من به شما عرض میکنم: بدانید که اگر ما با همین سَبک حرکت و به تعبیر رایج با همین فرمان جلو برویم، قطعاً پیروزی متعلّق به ملّت ایران است. همه فکر کنند، همه تلاش کنند، همه همّت بگمارند، همه آینده را در نظر بگیرند، همه آرمانها را جلوی چشمشان نگه دارند و به سمت آن آرمانها حرکت بکنند، همه این امید مقدّس را در دلهایشان گرم نگه دارند. خدا را شکر میکنیم که شعله‌ی امید را در دلهای ما زنده نگه داشت که یک لحظه نسبت به آینده‌ی کشور ناامید نشدیم و بحمدالله آنچه را امید داشتیم، به بهتر از آن و بیشتر از آن رسیدیم؛ امّا این همه‌ی آرزوهای ما نیست، همه‌ی خواسته‌های ما نیست؛ همه‌ی خواسته‌های خدا هم از ما نیست. ما یک قدمِ کوتاهی حرکت کردیم؛ باید گا‌مهای بلندتری برداریم و برویم و به آنچه نظام اسلامی وعده داده است که ایجاد یک جامعه‌ی اسلامی عادلانه‌ی پیشروِ مقتدرِ باعزّت و باقدرت است ان‌شاءالله برسیم و مطمئنّاً هم به آن خواهیم رسید؛ ان‌شاءالله و باذن الله تعالی.


امام خامنه ای ۱٣٩۵/۱۱/٢٧

داشتم به این فکر میکردم که چقدر خوبه که بعضی ها نمیدانند وبلاگ دارم و نمیتوانند مطالبم را بخوانند.

مثلا فرض کنید کسی که گفت "برو در کنج زهدگونه ات" میامد و یکی دو مطلبم را راجع به این پدیده ی نوظهور میخواند. به احتمال زیاد دوسه تا دیگه بار بنده میکردند :)

یا مثلا دوستانم که البته چندتایی از آنها میدانند ولی فکر نمیکنم بخوانند.

به فرض بیایند و مطلب "لینک" را بخوانند...حدس میزنم نوبتی به من زنگ بزنند و حال و احوالی بپرسند.

یا فرض بفرمایید آن جنابی که سرِ مسئله ی احمدی نژاد و ولایت با هم بحث کردیم و در آخر گفت من چیزی را یقین بدانم درست است ولو مخالف ولایت؛ انجام میدهم؛

وبلاگ را ببیند و "أَولی بِاَنفُسِهِم" را مطالعه کند. احتمال دارد بحثمان را زیر همان مطلب ادامه بدهیم...


یا نزدیکانم مطلب "مهر+آن" را بخوانند. اول به این پِی میبرند که مشکل دیر حرکت کردن نبوده است بعد هم احتمالا چند قطره ای دلشان به حالم بسوزد....

و بعدش عزم جزم کنند که هرجور شده بفرستندَنَم کربلا.


یا آن عزیزی که میگفت فقط یک کاندیدا باید معرفی شود ولو اصلح نباشد؛ مطلب "درد" را بخواند...

شاید کامنت بگذارد که "حالا حضوری بحث کنیم بهتره"...


البته این مطلب را از جهت اینکه "مطالب وبلاگِ حقیر آش دهان سوزی هست" ننوشتم. فقط میخواستم بگویم بعضی از مطالب خوبه که "نخواننده ی خاص" دارند.

.

وبلاگ نویسی هم دوران بی حرفی دارد؛

قبلا فکر میکردم در وبلاگ دیگر میشود راحت نوشت حرفها را...

گاهی نه میدانم چه چیزی را بگویم نه میدانم چه چیزی را نگویم

حتی نمیدانم باید به چه چیزی فکر کرد یا نکرد؟!!



ای کاش میذاشتن برم "کربلا"...

مواقع متعددی با خودم فکر می کنم که نسبتم با این انقلاب چیست؟

و تقریبا در همه ی موارد به این نتیجه رسیده ام که انقلاب با من(و امثال من) منحرف میشود و شاید کلا نابود شود.

هرکسی نمیتواند به این تنها دارنده ی داعیه ی انسانیت در عصر حیوان زدگی؛ کمک کند...یعنی توفیقش را پیدا نمیکند. همانطور که هرکسی لیاقت خدمت به انقلاب رسول الله(ص) را نداشت.


انقلاب خمینی؛ مرد از جنس خامنه ای میخواهد...

از انواع همت و طهرانی مقدم و رودکی و شهریاری و صدرزاده میخواهد...

جا؛ جای سست ایمان ها نیست. یعنی گویی سنت خداست که ایمان های ضعیف تا آخر نمی مانند با شجره ی طیبه. بالاخره یکجا جدا میشوند که خدا نکند به مرحله ی جداشدن برسم.


یعنی دوست دارم به عنوان "خس و خاشاکِ انقلاب" هم که شده بمیرم ولی دَمی نسبت به انقلاب؛ کافر نشوم.


با قلبی آکنده از سیاهی:

أَللَّهُمَ ثَبِت أقدَامَنا عَلی " انقلاب "...........


.

انقدر نیایید و بگویید لینک کنیم همدیگر را...

اگر میخواستم جایی لینک بشوم خودم راهکارهایش را بلد بودم و اصلا سراغ وبلاگ نویسی نمی آمدم.

من در زندگی غیرمجازی هم زیاد با کسی لینک نمیشوم شما در این دنیای وانفسای مجازی که جای خود دارید...

اما واقعا نمیدانم این کارم درست است یانه! همین که زیاد با کسی رابطه نمیگیرم را میگویم.

بعضی اسمش را میگذارند "سردی" ولی اینطور نیست...به تجربه ثابت شده که اگر بخواهم راحت میتوانم رابطه برقرار کنم با دیگران و آنها هم راضی اند اتفاقا.


بعضی که جدیدا اضافه شده اند به دایره ی روابطم؛ اسمش را گذاشته اند "کُنج زهدگونه" که این را هم قبول کنید که نمیتوان قبول کرد!! آخر مگر هرکسی که با ما رابطه ندارد رفته در کنجی و جزئی از زُهاد شده است؟!!!


اصولا معتقد به این نیستم که با هرکسی باید رابطه داشت!

تعداد دوستان نزدیک و صمیمی ام به تعداد انگشتان دست شاید نرسد.

دوست خیلی خیلی نزدیک که با ارفاق شاید یکی!

رفقای دانشگاهی که شاید ۱۰ إلی ۱۵ نفر که بعضی از آنها را هم بخاطر مزدوج شدنشان کمتر میبینم.

در عالم مَجاز هم کاملا مراقبم که کسی نزدیکم نشود. مگر اینکه خودم نزدیک کسی بشوم.مواقعی دلایل امنیتی هم برایشان می آورم که نمیتوانم زیاد کنارتان بمانم.(گاهی امنیتی هم هست واقعا) و درمواقعی حتی ابراز خوشحالی میکنم که به طرفم آمده ولی در حقیقت ابراز خوشحالی از ارتباط نیست؛ بلکه بروز دادن گاهی کمک میکند به کوتاه شدن رابطه و از این روست که خوشحالم.


شاید روزانه با تعداد زیادی از دوستان و آشنایان رفت و آمد و معاشرت داشته باشم ولی حقیقتا بخواهم بگویم دل در گروشان ندارم. دوستشان دارم و حتی دلم برایشان تنگ میشود ولی نیستند!! آنکه میخواهم نیستند.


روابطم هم بر اساس منافع نیست که بگوییم چون منفعتی در طرف نمیبینم؛ رابطه برقرار نمیکنم نه! و ازطرفی لزوما هر قطع ارتباطی هم بخاطر این نیست که "دوست ندارم با هرکسی رابطه داشته باشم!" و گاهی اتفاقا بخاطر این است که روابط بقیه با هم خراب نشود بخاطر من.


در کل تنهایی را در موارد متعددی بیشتر میپسندم به دلایل گوناگون.

گاهی هدفم با کسی نمیخواند گاهی روشم گاهی اخلاقم گاهی طرز فکرم و...

البته هیچ کدام از اینها دلیل نمیشوند که "هر" رابطه ای را قطع کنم. یعنی قطع ارتباط دلایل و شرایط مختلفی دارد که نهایتا تصمیم به کم کردن رابطه ام با فرد یا گروهی میگیرم.

گاهی هم متوجه شده ام که حتی اشتباه کرده ام در قطع ارتباط اما بعضیشان را دوباره شروع نکردم و خواستم که تجربه ای داشته باشم از اشتباهِ قطع ارتباط!


واقعا نمیدانم اصلا "مشکل" هست یا نه؟ و اگر هست راه حلش چیست و کجاست؟

چون کسانی را هم دیده ام که به قول خودشان آدم های گرمی هستند ولی از همه تنهاتر اند و حل این مشکل احتمالی من؛ مثل اینها شدن نیست.

واگر "مشکل" نیست؛ چرا دیگران انقدر با این روحیه ام مشکل دارند و حتی گاهی خودم!!!



اما بعضی ها را واقعا دوست دارم با ایشان رابطه داشته باشم مثل

صدیقه طاهره(س).

[جدای از اینکه خود این بزرگواران انتخاب میکنند چه کسی به طرفشان بیاید و چه کسی نیاید] از تهِ قلبم دوست دارم با حضرت صدیقه(س) ارتباط داشته باشم البته اگر قلبی باقی مانده باشد از فرطِ گناه... .


نفر دیگری که نمیشود با او رابطه نداشت دُردانه ی حضرت صدیقه(س) است.

اصلا مگر میشود کسی با حسینِ فاطمه علیهم السلام دوست نداشته باشد رابطه داشته باشد؟

و سؤال اینجاست چرا همه ی ارتباطاتِ از عمق وجود؛ حول محور فاطمه(س) میچرخد؟!


نفر دیگر بگذارید بدون رودربایستی بگویم که حاج حسن است.

فکر میکنم با شناختی که از خودم دارم و عظمتی که این شهید دارد؛ حالا حالاها باید در حسرت این ارتباط بمانم...


"در همه ی این موارد از جنبه ی آرزو بر جوانان عیب نیست مینگرم"


شاید اصلا بخاطر دور بودن از "او" ست که انقدر تنهایم..........



.

شما را به خدا...شما را به خدا...شما را به خدا این سخنان امام خمینی(ره) را بخوانید و جای کلمه "روحانی" ؛ "حزب اللهیِ دنبال کارفرهنگی" بگذارید:


"روحانیون بیدار شوند؛

کارهای مهمتر از مباحثه و مسئله گفتن دارید!


شما باید بیدار شوید، به فکر علاج #بدبختی‌هاى_مردم باشید؛ مباحثه به تنهایى فایده ندارد. مسئله گفتن به تنهایى دردها را دوا نمیکند. 


در شرایطى که دارند اسلام را از بین مى‏‌برند، بساط اسلام را به هم مى‏‌زنند، خاموش ننشینید! مانند نصرانى‏‌ها که نشستند در باره روح‌القدس و تثلیث صحبت کردند تا آمدند آنها را گرفته، از بین بردند.


بیدار شوید و به این حقائق و واقعیت‌ها توجه کنید! 

به مسائل روز توجه کنید!

خودتان را تا این اندازه مُهمَل بار نیاورید!


شما با این #اهمال‌کاری‌ها میخواهید که ملائکه، اجنحه خود را زیر پاى شما پهن کنند؟!

مگر ملائکه #تنبل پرورند؟! 

ملائکه بالشان را زیر پاى امیر‌المؤمنین(ع) پهن مى‏‌کنند. 

چون مردى است که به درد اسلام مى‏‌خورد، اسلام را بزرگ مى‏‌کند، اسلام به واسطه او در دنیا منتشر مى‌‏شود...

 

براى شما که جز مسئله گفتن تکلیفى ندارید خضوع، معنى و مورد ندارد!"


#امام_سید_روح_الله_موسوی_خمینی 

 

کتاب ولایت فقیه و حکومت اسلامی، صفحه ۱۴۳

- طرف به ما میگه یک گروه فرهنگی تشکیل بدیم میای؟!

- میگم میدونید کارفرهنگی بدون کار اقتصادی به درد نمیخوره؟!

- میگه نمیخوای بیای نیا...ولی اگه مردم به فحشا کشیده شدن و به نظام پشت کردن گلایه هم نکن...

- میگم "باباااااجان" فحشا و پشت کردن به انقلاب؛ بخاطر بی مسئولیتی فرهنگی ها در اقتصاد(معیشت مردم) است...همونی که میگه جنگ فرهنگی از همه ی جنگ ها مهمتره، میگه مسئله اول کشور "اقتصادی" است...داداچ! این یعنی یه رابطه ای بین فرهنگ و اقتصاد هست...

درد ما کارکردن نیست؛ "چه کاری در چه جایی و در چه زمانی" مسئله ی ماست.

- میگه میخواستم بهت نَگمااااا...برو در کنج زُهدگونه ات...


چقدر شگفت انگیز است این بهار ؛ هنوز نیامده!

انگار نه انگار که زمستان سرد و منجمد و خاموش و بی روحی را پشت سر گذاشته است.

تا حالا به شگفتی های کوچک و عادی شده ی بهار(به عنوان مظهر شگفتی وگرنه تمام فصول شگفتی های خاص خود را دارند) دقت کرده ایم؟!

آیا میدانیم که قرآن از این شکفتنی ها و شگفتی ها برای ایمان آوردن و اتمام حجت با کافران استفاده میکند؟!

در سوره "ق" از اونجا که میگه: "أفَلَم یَنظروا إلی السَّماءِ فَوقَهُم...." به بعد انقدر زیباست که نمیشه خوند و به نشانه های خدا؛ با عظمت نگاه نکرد!

متأسفانه زندگی ماشینی و جدیدا مجازی(که نگارنده درگیری شدیدی با اینها دارد) باعث شده است تا انسانها در کره ی زمین؛ کمتر به آیات حقیقتا با عظمت الهی؛ توجه کنند.

همانطور که گفتم واقعا جالبه! خدا در قرآن کریم؛ از این نشانه ها برای اثبات خود استفاده میکند.

میتواند یک دلیلش این باشد که کسانی که آیات مسلم خداوند را نمیبینند چگونه میخواهند با استدلالات ومعجزه های گوناگون ایمان بیاورند؟!

اصلا انگار خدا از این نوع آیات استفاده میکند تا مرض های قلبی ایمانیاورندگان رو بریزه بیرون...

حتی در همین سوره ق بعد از بیان نشانه های الهی؛ در آیه ۱٦ میفرماید: "وَ لَقَد خَلَقنَا الإنسانَ وَ نَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِه نَفسُهُ وَ نَحنُ أَقرَبُ إلیهِ مِن حَبلِ الوَریدِ"

"و همانا انسان را خلق کردیم وآنچه را که نفسش به او وسوسه میکند میدانیم و ما از شاهرگ به او نزدیک تریم"


یعنی خدا میخواد بگه؛ ما میدونیم شما[کافران] دردتون چیه! شما بخاطر نبود معجزه نیست که ایمان نمی آورید که اگر میخواستید بیاورید همین نشانه های جلوی چشم و دیدنی؛ کافیست برای ایمان آوردن...شما نفستون و استکبار قلبی تون نمیذاره ایمان بیاورید که البته ما  این را هم میدانیم.


ملاحظه میکنید؟! قرآن با باد و باران و گیاهان و طبیعت استدلال میکند نه با مقاله های چند صفحه ای!!!


""اگه اینطوری به طبیعت نگاه کنیم بهار میشه فصل هدایت دلها...""




ضمن اینکه عیدتان هم مبارک..

هرکس ندونه من که میدونم چرا تا "مهران" آوردی ولی از اون جلوتر نذاشتی بیام!

خب بالاخره از اونجا به بعد جای هرکسی نیست...دعوتنامه خصوصی باید داشت؛ همینطوری یِلخی نیست که هرکس سرشو بندازه پایین و بره! حساب-کتاب داره...!


بله! گناهه...شوخی بردار نیست...به هرمیزان رفتن به سمت گناه به همان میزان دور شدن از آن مَه روی فاطمه(س)؛ حسین(ع)!

چی؟! نه صحبت از استثنائات نکن! "حُر" یک سی هزارم از یک خِیل است. مگه چندتا رسول ترک داشتیم؟ چندتا قاسم نجات پیدا کردند؟ اووووووه اینهمه گناهکار نتونستن برگردن به "دامانش"؛ اونوقت واسه من صحبت از چندنفر معدود میکنی؟!!


آره خب؛ البته که مشخص نمیکنه...یدفعه دیدی به یکی گیر دادن دیگه...ولش نمیکنن تا "نخرنش"...اونوقته که مجنونش میکنن...

ولی بازم میگم هیچ معلوم نیست گناه اصلا محبتی برات باقی بذاره...نمونه میخوای؟ من...

فکر نمیکردم هیچوقت این دنیا چنان قلبم رو سیاه کنه که نور حسین(ع) رو سخت ببینم!

به امام حسین(ع)فکر نمیکردم!

.

ِاین مطلب شاید از حوصله ی مخاطب خارج باشد...لذا خواندنش اهلش را میخواهد.


نگاه قرآن به شخصی به نام محمد(ص)؛ به عنوان یک ولیِ الهی است. یک پیغمبر که بالای سرِ یک جامعه ی پیشرفته از لحاظ مسائل سیاسی و اجتماعی است و مسئولیت هدایت این جامعه را بعهده دارد. خب هدف این نیست که بگویم نگاه فقط این است و تمام، نه!

هدف این است که به این برسیم که چرا خدای متعال؛ درمورد آخرین پیغمبرش بارها میگوید اطیعوا الله و الرسول...اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و... .

نکته اول اینکه اگر فقط میگفت "اطیعوا الله" وبعدش "اطیعوا الرسول" را نمیگفت؛ خب اولین اشکال این هست که هرکسی ممکن است ادعا کندکه خدا را اطاعت میکند وطبق نظر خود، تشخیص دهد که اطیعوا الله را رعایت میکند. چه دشمن رسول باشد چه خود رسول چه هرکسی دیگر.


نکته ی بعد اینکه با بیان "اطیعوا الرسول" در حقیقت جلوی عمل های شخصی و برطبق نظرات شخصی و هوای نفس را میتووگیرد. یعنی ای مؤمنان و ای مسلمانان تا زمان ظهور و حتی بعدش؛ خودتان طبق نظرات شخصی خودتان نمیتوانید عمل کنید. یا رسول یا اولی الامر منکم؛ باید اطاعت شود.

این به این معنا نیست که نظرات همه باید عین ولیِ جامعه باشه؛ بلکه به این معناست که نظر هرکسی حتی اگر صد درصد مخالف نظر ولیِ جامعه هم باشد، دلیل نمیشود که امرِ ولیِ جامعه مُطاع نباشد.

که اگر اینطور نباشد؛ هرکسی که دشمن پیغمبر بشود میتواند دلیل داشته باشد که من نظرم با ایشان مخالف است پس دلیلی ندارد اطاعتش کنم.

مثال معاویه در مقابل امیرالمومنین(ع) مثال خوبیست. معاویه نمونه کسی است که دلیلی نمیبیند وقتی نظرش مخالف علی(ع) است، اطاعت بکند.

مثال نزدیکتر به ولایت؛ میشود ابن ملجم مرادی! و دریک کلام خوارج.

باز هم مثال نزدیک تر که میشود ابن عباس!

ابن عباس شخصیت جالبی دارد در تاریخ اسلام؛ یک شخص واقعا فقیه و جزء بزرگان زمان خود و اصحاب خاصه امیرالمؤمنین است.

اما همین آقای ابن عباس گاهی دچار شک میشود...مثلا دربعضی جنگها کنار امیرالمومنین و حتی بعدها کنار سیدالشهداء اما این شک کردن مقصود من نیست.

ابن عباس شخصیتی دارد که اگر تصمیم بگیرد و نظرش مخالف علی(ع) باشد؛ نه در همه ی مواقع اما گاهی عمل هم میکند به نظر خودش.

فرق مالک اشتر هم با ابن عباس همین است. مالک تشخیص بدهد ولو مخالف؛ عمل نمیکند. 

وقتی مالک اشتر نزدیک به خیمه معاویه شد در جنگ صفین؛ امیرالمؤمنین به او گفت که برگرد. خب خیلی سخت است که در آن حد به کشتن معاویه نزدیک باشی و او بگوید برگرد و تو هم برگردی!

بنظرم احتمال خیلی زیاد اگر بجای مالک؛ ابن عباس می بود؛ برنمیگشت...


ادامه دارد....


خودمونیم...انقدر این خصوصیات شبکه های اجتماعی در اینجانب نفوذ کرده که حال وبلاگ نویسی از وجودم رخت بربسته و تاب نوشتن متن بلند را از من ستانده.


فی الحال و فی القرار بدانید و بدانیم که:

اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِینَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَتَکَاثُرٌ فِی الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ....وَمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا إِلَّا مَتَاعُ الْغُرُورِ ﴿۲۰﴾

بدانید که زندگى دنیا در حقیقت بازى و سرگرمى و آرایش و فخرفروشى شما به یکدیگر و فزون‏جویى در اموال و فرزندان است....و زندگانى دنیا جز کالاى فریبنده نیست.

[سوره حدید آیه ٢۰]



.

بی مقدمه میرم سرِ اصل مطلب:


دردمان چیست؟

چرا انقدر در تشخیص درد مشکل داریم؟ هم درد خودمان هم خانواده مان و صدالبته جامعه!

چرا حزب اللهی ها درد ناشناس شده اند؟ چرا حزب اللهی ها "انقلابی" نمیشوند؟!(فریاد میزند...)

ای راستی ها و ای اصولگراها و ای نگرانانِ اتحاد؛ والله به کسانی نیاز داریم که به صورت انقلابی دردها را بشناسند نه بصورت اصولگرایی! مردم کسانی را که دَم انتخابات پیدایشان میشود و داعیه ی مردم داری سر میدهند؛ قبول نمیکنند که هیچ شاید جریان خلاف آنها را هم حتی انتخاب کنند. چون حداقل جناح مقابل بی دردسر تر عزت و شرف و استقلال و اقتصاد را به باد میدهد.


مردم از هرکسی توقع کار و "دردشناسی" نداشته باشند، از حزب اللهی ها دارند...از انقلابی ها دارند و بخاطر همین هیچ رقمه از کارنکردن و کوتاهی انقلابی ها نمیگذرند.

شده به غیرانقلابی و حتی ضدانقلابی رأی میدهند ولی از کم کاری و درمتن زندگی مردم نبودنِ حزب الله نمیگذرند.

جریان دانشجویی هم همینطور...که به قول "سعید" زیباکلام:[جریان دانشجوییِ(انقلابی) روی هم رفته مُرده است].

جدابودن از خواسته و گفتمان مردم و تشخیص ندادن به موقع درد مردم؛ بزرگترین باگِ حزب اللهی هاست.

یه کم به خودمون بیایم و با خودمون صادق باشیم!




(این نکته رو هم اضافه کنم که اصلح همه نوع حجیتی بر صالح دارد حتی اگر روی کاغذ رأی بیشتری داشته باشد که راجع بهش بعدا صحبت میکنیم ان شاءالله)